روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

نگاره روژان

پايان يك سال و 9ماهگي

سلام عشقم عزيزم عمرم و تمام هستي من  روژان خوبم دختر قشنگم. لحظه لحظه زندگيم رو شكر ميكنم كه دختر چون تو دارم خوب و معصوم و باهوش و شيطون.  واقعا وقتي سركارم و ياد حرفها و حركت هات مي افتم دلتنگت ميشم. ميخوام يه عالمه بوست كنم و از اعماق وجودم توي بغلم فشارت بدم تا تمام عشقمو نثارت كنم. عزيزم ديگه تقريبا همه كلمات رو ميگي و حتي جملات كوتاه رو هم به زبان مياري.اونم با شيريني صحبت ميكني. "اب بخورم" "پاشم" "بيشينم" "مامان بيا" "بابا، مامان دعوا" "مالاشا" و ..... موهاتو برات ميبافم يه گيس و دوگيس اونقدر قشنگ ميشي كه حد وحصاب نداره. ميبوسمت عشقم. چقدر شع...
30 تير 1393

21 ماهگي عزيز دلم

روژان با صورت بلالي بهت گفتم برو شاخه درخت رو بگير تا ازت عكس بگيرم كه اين ژستا رو گرفتي. دونه هاي بلال رو صورتت منو كشته عزيزم اينجا به بابائي ابوالفضل عشقو رسوندي. قيافه رو..... ميبيني چهقدر قشنگ موهاتو درست كردم. مثل يه خانم نشستي تا موهاتو درست كنم. داشتيم ميرفتيم تهران توي جاده ببعي ديدي . به بابا مجتبي گفتم نگه داره تا بريم پيش ببعي ها . ميخنديدي و داد ميزدي ببعياااا ببعيااااا............ عزيزم اينجا عروسكتا رو تاب ميذاشتي و تابشون ميدادي و براشون شعر ميخوندي. راستي يادم اومد بگم كه شعر خيلي خوب ميخوني. يه سي دي انگليسي "مامي & مي" داري كه تا ...
11 تير 1393

20ماهگي روژان دلبندم

اينجا خرداد ماه كاشانه. هوا خيلي گرم بود. واسه همين نزديكاي ظهر برديمت توي حياط تا آب بازي كني. توهم كلي بازي كردي. البته بعدش كه تهران اومديم يه سرماي حسابي خوردي كه بعد متوجه شديم با دندون درآوردن دندوناي اسيابت يكي شده بود. جيگر مادر اينجا هم خردادماه نشلج هست. اونجا برخلاف كاشان هوا خنك و خوب بود واسه همين روژان لباس بيشتر پوشيده. اينجا بهش ميگفتم ميخوام ازت عكس بگيرم. خودش از خودش ژست طراحي ميكرد مينشست و .... اينجا هم توي گلها گذاشتمت اما ميخواستي بياي بيرون اينجا توي اتاقت در حال كشيدن نقاشي هستي. دقت كنين قلم دست گرفتن اين وروجك رو. ...
9 تير 1393

عكسهاي 19 ماهگيه روژان دلبندم

اينجا قشنگم رفته بوديم صحرا(باغ اقاجون مادري بابا مجتبي). واسه خودت عشق ميكردي تو خاكا بازي ميكردي. گلها رو نازي ميكردي گاهي هم اونارو ميكندي. اينجا هم موقع رفتن به خونه بوديم كه يه دفعه چندتا ببعي ديديم يكيشون از همه كوچولوتر بود .دوسش داشتي ميخواستي بغلش كني. جيگر مادر تاريخ 23-02 سال 1393 رفتيم شمال شهرستان فرح آباد (خزرآباد) خيلي كيف كردي. دريا رو دوست داشتي با ساحل عشق كردي. شن بازي كردي كلا حال كردي عسلم. عمرم. جيگر مادر اينجا رفته بوديم جنگل زارع. الان داري ماست ميخوري در حد تيم ملي. انگشتو نيگاه كن ببين تا كجا رفته ه ه ه . بعد رفتيم گشت و گذار و اردوي علمي جنگليييييي بعد يه هاپو...
1 تير 1393

دوباره سلام

عزيز دلم سلام. واي كه چقدر دلم براي سايتت و نوشتن مطلب در اون تنگ شده بود. اخه اينترنت سركارمون به خاطر اسباب كشي قطع بود و خونه هم كه اينترنت نداشتيم. عشقم خيلي اتفاقا افتاده خيلي كارا انجام شده خيلي خاطرات بوجود اومده كه اگه صبر داشته باشي همه اش رو برات مينويسم و عكساشو ميذارم. ...
1 تير 1393
1